سفارش تبلیغ
صبا ویژن

داستان دو برادر

دو برادر با هم در مزرعه خانوادگی کار می کردند

که یکی از آنها ازدواج کرده بود و خانواده بزرگی داشت و دیگری مجرد بود.

شب که می شد دو برادر همه چیز از جمله محصول و سود را با هم نصف می کردند. یک روز برادر مجرد با خودش فکر کرد و گفت :‌
 درست نیست که ما همه چیز را نصف کنیم. من مجرد هستم و خرجی ندارم ولی او خانواده بزرگی را اداره می کند .
بنابراین شب که شد یک کیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت.
در همین حال برادری که ازدواج کرده بود با خودش فکر کرد و گفت :‌ درست نیست که ما همه چیز را نصف کنیم. من سر و سامان گرفته ام ولی او هنوز ازدواج نکرده و باید آینده اش تأمین شود.
بنابراین شب که شد یک کیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت.
سال ها گذشت و هر دو برادر متحیر بودند که چرا ذخیره گندمشان همیشه با یکدیگر مساوی است. تا آن که در یک شب تاریک دو برادر در راه انبارها به یکدیگر برخوردند. آن ها مدتی به هم خیره شدند و سپس بی آن که سخنی بر لب بیاورند کیسه هایشان را زمین گذاشتند و یکدیگر را در آغوش گرفتند.
خوبی هیچوقت در دنیا و آخرت ازبین نمی رود.

از "خوب" به "بد"رفتن، به فاصله ی لذت پریدن از یک نهر باریک است اما برای برگشتن باید از اقیانوس گذشت!
  
خدا گر پرده بر دارد ز روی کار آدم‌ها
چه شادی‌ها خورد برهم چه بازی‌ها شود رسوا
یکی خندد ز آبادی یکی گرید ز بر بادی
یکی از جان کند شادی یکی از دل کند غوغا
چه کاذب ها شود صادق چه صادق ها شود کاذب
چه زشتی‌‌ها شود رنگین چه تلخیها شود شیرین
چه با?ها رود پایینچه اسفلها شود علیا
عجب صبری خدا دارد که پرده بر نمیدارد

پ.ن:خدایا بنده هاتو از صبر و ادب و نجابت محروم نکندوست داشتن




[ جمعه 96/2/29 ] [ 2:15 صبح ] [ حسن بنیادی ] نظر